http://maryam1995.ParsiBlog.com
| ||
بعدها مر گ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستان غبار الود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ای ز امروزها دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند ارام روی دفترم دستهایم فارغ از افسون شعر یاد می ارم که در دستان من روزگاری شعله می زد خون شعر
خاک می خواند مرا هم دم به خویش می رسند از ره که در خاکم نهند اه شاید عاشقانم نیمه شب گل بروی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یک سو می روند پرده های تیره دنیای من چشم های ناشناسی می خزند روی کاغذ ها و دفترهای من
در اطاق کوچکم پا می نهد بعد من با یاد من بیگانه ای در بر ائینه می ماند به جای تار موئی نقش دستی شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش هر چه بر جا مانده ویران می شود روح من چون بادبان قایقی در افقها دور و پنهان می شود
می شتابند از پی هم بی شکیب روزها و هفته هاو ماهها چشم تو در انتظار نامه ای خیره می ماند به چشم راهها
لیک دیگر پیکر سردمرا می فشارد خاک دامنگیر خاک بی تو دور از ضربه های قلب تو قلب من می پوسد انجا زیر خاک
بعدها نام مرا باران وباد نرم می شویند از رخسار سنگ گور من گمنام می ماند به راه فارغ از افسانه های نام و ننگ [ جمعه 90/11/7 ] [ 4:10 عصر ] [ مریم ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : برزخ ] [ Weblog Themes By : barzak ] |