http://maryam1995.ParsiBlog.com
| ||
دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد [ سه شنبه 90/12/23 ] [ 6:7 عصر ] [ مریم ]
[ نظرات () ]
پیرمرد ایستاده بود دم در و پسر جوان را جلوی همه، بلند بلند نصیحت می کرد. وسط حرف هایش هم به مردمی که برای روضه آمده بودند، خوش آمد می گفت . پسر سرش را انداخته بود پایین و به حرف های پیرمرد گوش می داد. [ سه شنبه 90/12/16 ] [ 8:48 عصر ] [ مریم ]
[ نظرات () ]
بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک
میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک
تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا
و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما
تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز
از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا
یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن
یکی به نیت تو یکی از طرف من
الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم
به خاطر و جودت به افتخار بودن
تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی
با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی
ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس
تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس
تا تو هستی و چشمات بهونه س واسه خوندن
همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندس
واسه تولد تو باید دنیا رو اورد
ستاره رو سرت ریخت تو رو تا اسمون برد
اینا یه یادگاری توی خاطره هاته
ولی به شوق امروز می شه کلی قسم خورد
تولدت عزیزم پراز ستاره بارون
پر از باد کنک و شوق ،پر از اینه و شمعدون
الهی که همیشه واسه تبریک امروز
بیان یه عالم عاشق ،بیاد هزار تا مهمون
دختر دایی عزیزم مبینا جان با چند روز تاخیر تولدت مبارک هورااااااااااااااااااااااااااا [ یکشنبه 90/11/30 ] [ 2:5 عصر ] [ مریم ]
[ نظرات () ]
صدا
در آنجا بر فراز قله کوه دو پایم خسته از رنج دویدن به خود گفتم که در این اوج دیگر صدایم را خدا خواهد شنیدن
بسوی ابرهای تیره پرزد نگاه روشن امیدوارم زدل فریاد کردم کای خداوند من او را دوست دارم دوست دارم
صدایم رفت تا اعماق ظلمت بهم زد خواب شوم اختران را غبار آلوده و بی تاب کوبید در زرین قصر آسمان را
ملائک با هزاران دست کوچک کلون سخت سنگین را کشیدند ز طوفان صدای بی شکیبم بخود لرزیده در ابری خزیدند
ستون ها همچو ماران پیچ در پیچ درختان در مه سبزی شناور صدایم پیکرش را شستشو داد ز خاک ره درون حوض کوثر
خدا در خواب رویا بار خود بود بزیرپلک ها پنهان نگاهش صدایم رفت و با اندوه نالید میان پرده های خوابگاهش
ولی آن پلک های نقره آلود دریغا تا سحر گه بسته بودند سبک چون گوش ماهی های ساحل به روی دیده اش بنشسته بودند
صدا صد بار نومیدانه برخاست که عاصی گردد و بر وی بتازد صدا می خواست تا با پنجه خشم حریر خواب اورا پاره سازد
صدا فریاد می زد از سر درد بهم کی ریزد این خواب طلایی؟ من اینجا تشنه یک جرعه مهر تو آنجا خفته بر تخت خدائی
مگر چندان تواند اوج گیرد صدائی دردمند ومحنت آلود چو صبح تازه از ره باز آمد صدایم از(صدا) دیگر تهی بود
ولی اینجا به سوی آسمانهاست هنوز این دیده امیدوارم خدایا این صدا را می شناسی؟ من او را دوست دارم دوست دارم
[ دوشنبه 90/11/17 ] [ 7:6 عصر ] [ مریم ]
[ نظرات () ]
افتاب می شود نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره اب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست افتاب می شود نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام اسمان من پر از شهاب می شود تو امدی ز دورها ودورها زسرزمین عطرها ونورها نشانده ای مرا کنون به زورقی زعاجها ز ابرها بلورها مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پر ستاره می کشانیم فراتر از ستاره می نشانیم نگاه کن من از ستاره سوختم لبالب از ستارگان تب شدم چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما به این کبود غرفه های اسمان کنون به گوش من دوباره می رسد صدای تو صدای بال برفی فرشتگان نگاه کن که من کجا رسیده ام به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که امدیم تا به اوجها مرا بشوی با شراب موجها مرا بپیچ در حریر بوسه ات مرا بخواه در شبان دیر پا مرا دگر رها مکن مرا ازاین ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما چگونه قطره قطره اب می شود صراحی سیاده دیدگان من به لای لای گرم تو لبالب از شراب خواب می شود به روی گاهواره های شعر من نگاه کن تو می دمی و افتاب می شود [ دوشنبه 90/11/10 ] [ 2:6 عصر ] [ مریم ]
[ نظرات () ]
بعدها مر گ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستان غبار الود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ای ز امروزها دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند ارام روی دفترم دستهایم فارغ از افسون شعر یاد می ارم که در دستان من روزگاری شعله می زد خون شعر
خاک می خواند مرا هم دم به خویش می رسند از ره که در خاکم نهند اه شاید عاشقانم نیمه شب گل بروی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یک سو می روند پرده های تیره دنیای من چشم های ناشناسی می خزند روی کاغذ ها و دفترهای من
در اطاق کوچکم پا می نهد بعد من با یاد من بیگانه ای در بر ائینه می ماند به جای تار موئی نقش دستی شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش هر چه بر جا مانده ویران می شود روح من چون بادبان قایقی در افقها دور و پنهان می شود
می شتابند از پی هم بی شکیب روزها و هفته هاو ماهها چشم تو در انتظار نامه ای خیره می ماند به چشم راهها
لیک دیگر پیکر سردمرا می فشارد خاک دامنگیر خاک بی تو دور از ضربه های قلب تو قلب من می پوسد انجا زیر خاک
بعدها نام مرا باران وباد نرم می شویند از رخسار سنگ گور من گمنام می ماند به راه فارغ از افسانه های نام و ننگ [ جمعه 90/11/7 ] [ 4:10 عصر ] [ مریم ]
[ نظرات () ]
غضنفر تو جاده داشته رانندگی می کرده ، یهو میبینه یه کامیون داره از روبروش میاد،میزنه رو ترمز میبینه ترمزش نمی گیره. رفیقشو صدا می کنه می گه : اصغر اصغر پاشو تصادفو ببین. گر چه ما را نکنی یاد ولی ما هستیم / دل به امید پیامی که ندادی بستیم. به علت بارش بی وفایی، جاده عشق لغزنده است، لطفا با محبت حرکت کنید !!! هی!!!! 3 راه بیشتر نداری: قضنفره میره در خونه دوستش و هر چی در میزنه کسی درو باز نمیکنه با خودش میگه فکر کنم در خرابه بهتره زنگ بزنم یارو میره ته استخر تا میاد بالا می گه : کاشی کاره عجب نفسی داشته !!! در دریای نیلفام خوابهای شیرین شب ، صدف های رنگین خیال را می کاوم ، شاید مروارید رویای تو را در آن یابم تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیبا ست حاجت به بیان نیست که از روی تو پیدا ست من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هستم افسوس که یک لحظه تماشای تو رویاست تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز / می کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم روزی که عشق را قسمت کردند پرواز را به تو دادند …. قفس را به من ساز را به تو دادند …. غم را به من و من تشنه ی کویر دشت بارانم ….. مانند طایفه ی خاک می مانم و دشمن طوفان من هر شب این ساز را به بهانه ی تو به صدا در می آورم روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم! کسی را که دوست داری آزادش بگذار !!! اگر قسمت تو باشد ? برمی گردد و گرنه ….. بدان که از اول قسمت تو نبوده است تک درخت خاطراتم بر لب ساحل نشسته ، گر چه دوری از کنارم یاد تو در دل نشسته. چندی ست که بیمار وفایت شده ام …… در بستر غم چشم به راهت شده ام …… این را تو بدان اگر بمیرم روزی …… مسئول تویی که من فدایت شده ام کاش تو چایی بودی و من قندون، من خودمو فدات می کردم تا تو تلخی زندگی رو احساس نکنی. مشترک محترم !! صبر کردن دردناک است ، و فراموش کردن دردناکتر ، ولی از این دو دردناک تر این است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش شبی پرسیدمش با بیقراری به غیر از من کسی را دوست داری به چشمش اشک شد از شرم ساری میان گریه هایش گفت آری عشق لالایی بارون تو شباست / نم نم بارون پشت شیشه هاست / لحظه ی شبنم و برگ گل یاس / لحظه ی رهایی پرنده هاست / لحظه ی عزیز با تو بودنه / آخرین پناه موندن منه اگه تو دنیا هیچی هیچی نداشته باشی مطمئن باش سه چیز همیشه مال تو هست:خدای مهربون، فکرای قشنگ،قلب کوچیک من. یه مرغه قرص اکس میخوره اسرائیلیها میگرنش. دلیلش رو میپرسند میگن: این مرغه همینطور که راه میرفته مدام می گفته: قدس قدس قدس … از غضنفر می پرسن: بلندترین برج تهرون کدومه؟ می گه: آزادیه دیگه، معلومه که !!! میدونی بنیآدم اعضای یکدیگرند یعنی چی؟ یعنی مثلا تو جیگر منی! توی زندگی انتخاب دو چیز خیلی سخته: در کوچه های عشق دنبال تو می گشتم / حقیقت شب بود ترسیدم و برگشتم! بی تو هرگز… یه نفر داشته برای مردم صحبت می کرده، می گه: اگه سگ بهتون حمله کرد باید این آیه قرآن را بخوانید. مگسه نامزدش رو می گیره تو بغلش، میگه: عزیزم! من تو را با هیچ گهى عوض نمی کنم! برام دعا کن می خوام قلبمو عمل کنم. می خوام دریچه قلبم رو ببندم تا تو نتونی ازش بیای بیرون! زندگی بدون عشق همچون باغ بدون آفتاب است که گل ها در آن مرده اند. در جهان هرگز نشو مدیون احساس کسی،تا نباشد رایگان مهرت گروگان کسی،گوهر خود را نرن بر سنگ هر ناقابلی،صبر کن گوهر شناس قابلی پیدا شود
چرا نظر نمیدید خسته شدم دیگه [ یکشنبه 90/11/2 ] [ 3:25 عصر ] [ مریم ]
[ نظرات () ]
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست عشق ان شب مست مستش کرده بود فارغ از هر جام مستش کرده بود گفت یارب از چه خوارم کرده ای خسته ام زین عشق دلخونم مکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو من نیستم گفت دیوانه لیلایت منم دررگت پنهان و پیدایت منم سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم ونشناختی [ یکشنبه 90/11/2 ] [ 2:53 عصر ] [ مریم ]
[ نظرات () ]
یادتــه تـو اوج پـایـیــز،آخـریـن لحـظـه دیدار خـب مواظـب خودت باش، دو سه بار،دوباره تکرار یــادتـه بــه مـاجـرامــون چـقـدر نـگـا می کـردیـم تـا یـکی دلـش بـیـاد و بـگـه خـب،خـدا نـگـهـدار تـــو خـدافـظـی کـردی،دل مـن یـه کـم تـکون خـورد بـعـدش اسـمـتـو نـوشـتـم روی سـاقـه سپیدار بـارون گـریـه کـه بـاریـد از تـو ابـر غـصـه هـامـون هـر دومـون سـرگـذاشتـیم روی آجرای دیوار یــه بـار دیگه می پـرسـم راس راسی بایـد جـدا شـیـم؟ یـادتـه اشک تو افتـاد روی سیم گرم گیتار؟ مـنم انگار مـث اشکـت از چـشـات افـتـاده بـودم یـه جوری دلت می لرزید پس دیگه نکردم اصرار خـیـلی اونـجـا مـونـده بـودیـم هـمه مـا رو دیـده بودن بد جوری نیگا میـکردن مردم کوچه و بازار نــگـاتـو گـرفـتـی از مـن گـفـتـی خـب کـاری نـداری مـن شـکـسـتـم ولـی گـفـتـم بـرو بـه امید دیدار دو سـه تـا فـردا گـذشـت و مـن دیـگـه تـو رو نـدیـدم شـنـیـدم ولـی رسـیـدی بـه یـکـی شـبـیه دلدار دل مــن دوبـاره لـرزیـد مـث ِ اون لحظه آخـر خاطِـرَت،هـر چی کـه گـفـتـی، شد رو رویای من آوار حالا موندم ازخدامون چی بخوام،خوشیت یاغصت هـمه گفتن عکس اونودیگه از رو طاقچه بردار امـا مـن مـی گـم خـدایـا،مـن کـه کـلـی غـصه دارم غـمای اونـم بگـیـرو بـاز به ایـن دیـوونـه بسپار [ شنبه 90/11/1 ] [ 5:51 عصر ] [ مریم ]
[ نظرات () ]
خدایا خوش به حال آنکه قلبش مال توست حال و روزش هر نفس، احوال توست خوش به حال آنکه چشمانش تویی آرزوهایش همه آمال توست [ چهارشنبه 90/10/28 ] [ 6:35 عصر ] [ مریم ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : برزخ ] [ Weblog Themes By : barzak ] |